شهریور ۱۳، ۱۳۸۸

لحظه ي رفتن


به قول فروغ " من پشيمان نيستم ، من به اين تسليم مي انديشم ، من به اين تسليم دردآلود مي انديشم" ... بايد تشكر كنم از همه ي شما به خاطر حضورتان در تمام لحظه لحظه هاي مردنم كه فاصله را خوب به من آموختيد و من كه ياد گرفتم و فهميدم كه بايد تا خود ِ خودم بروم و اين حقيقتي محض بود كه بايد مي رفتم ... بايد مي رفتم چون ريشه هايم را باد برد ... ياد گرفتم كه جسارت ِ برنده در زمانه ي ما اسطوره است و من تنها جسارت باقي مانده از اين فصل هاي سياهم ...

.

.

.

چيزي يادم نيست جز يك خانه ي صميمي ، يك ساز قديمي كه صدايي عجيب داشت ... آن روزها در باد برگ برگ شده اند يا پائيز ما در خودش حل كرد نمي دانم ... آن روزها برگ برگ شدند و خشك ِ خشك زير پاي مردم خرد شدند ... زمان گذشت ، لبخندت برايم ماند و صداي سازي كه شايد تو ادامه اش بودي و يا شايد ما ادامه ي هم ...

.

.

.

مي گويي : زندگي ِ من مثل صفحه ي شطرنج شده است ؛ سياه و سفيد ...

مي گويم : من سياه ، تو سفيد ...

در سكوت بازي مي كنيم ...

حرف هايي كه مي خواهم بازي كنم را مي چينم ...

تو مات مي شوي

من در ماتم جمله ي اول فرو رفته ام

بازي تمام شد

لذت روزهاي با تو بودن نيز ...

.

.

.

پ ن 1 : امشب طولانی ترین لالایی ام را برای قدیمی ترین شکاف سقف می خوانم تا سکوتمان شنیده نشود

پ ن 2 : وقتي بر سر ِ من قمار مي كني ، نتيجه واقعا مهم نيست ... من با خته ام

پ ن 3 : آخه چرا من بايد اينقدر احمق فرض بشم ؟ زنگ زده و ميگه خودكشي كرده و بيمارستانه ... خيلي آروم بهش گفتم كسي كه خودكشي كرده مي ره قبرستون نه بيمارستان .... خداحافظ

پ ن 4 : آرام بودی و در چشمانت مرگ می رقصید ... رازی به تو گفت و دستانت شهوت زنده بودن را خفه کرد و من را تا ابد محکوم به تنها رقصیدن كرد ... دستانم هنوز می خواهند روی کمر تو آرام گیرند و گردنم هرم نفسهای تو را می طلبد

۱۰ نظر:

گل یخ گفت...

لحظه تصمیم به رفتن لحظه جنون آمیز دلکندن از همه،کوری مطلق و انجماد یک روح است .
جنون را گاهی میشود درمان کرد...

حديث گفت...

ميراث من از تو قطره اشكي بود، آنهم نذر باد شد

ناشناس گفت...

http://illusions.blogfa.com/

I would be glad if u come visit my blog

ناشناس گفت...

کجایی سعید؟!چی شدی یهو؟ چرا همش خاموشی؟! یه خبر بده ، منتظرتم...

ناشناس گفت...

kash to ham mineveshti ta bedounim to ham kami aroom shodi va be ghesmati az khaastehat residi

گل یخ گفت...

سلام.
هنوز میخونیمتون...
ایشالا که سلامتین.

Oracle گفت...

من نوشتم از نانوشته ها دیگران می خواهند باز بخوانند تو را و من روزهاست هیچ نمی خواهم
...

nafass گفت...

سلام عزیزم..
بیش تر از 50 بار خوندمش تو این مدت, عالی,مثل همیشه عشقم...

بازی شطرنج ,قصه من و تو...
می بوسمت..

گل یخ گفت...

در جواب comment تون:
خیر. بنده فقط یک خواننده خاموش (اخیرا نه خیلی) صفحتونم و بازم ممنون که اجازه خوندن نوشته هاتون رو میدین.

Unknown گفت...

پس چرا نمي‌نويسي؟! چه سوت و كور اينجا!؟