
.
.
.
دختر گفت : چشم هايت چرا غمگين است ؟
گفتم : بي خيال . مي داني ؟ مثل يك سيب سبز ِ ترش ميماني برايم
گفت : خب مال ِ تو !
گفتم : دير آمدي ... نيمه ي عاشق ترم را باد برد ...
هيچ نگفت ، رفت ، بي صدا رفت ... چهار ماه بعد زنگ زد ....
گفت : سيب ِ سبزت تمام بهار را انكار كرد ...
گفت : سيب ِ سبزت اعتراف مي كند كه از اين به بعد يك گلابي است ...
گفت : سيب ِ سبزت ديروز شرمگين به خانه آمد ...
گفت : ديروز وقتي سيب ِ سبزت به خانه آمد ، جاي دندان هاي غريبه اي روي پوستش مانده بود ...
گفت : ....
.
.
.
گفت : ماهي كه مي گفتي ، ماهي شده بود كه از دستانت ليز خورد ؟
گفتم : ....
گفت : ....
گفتم : بي خيال ... ماه هميشه برايم ماه مي ماند ، راستي امشب چقدر تاريك است ...
.
.
.
پ ن 1 : از چروك شدن متنفرم ...
پ ن 2 : بلوغ نه سن مشخص دارد و نه نه زمان خاص ! بلوغ تنها مکان دارد... معمولا جایی خلوت و تاریک
پ ن 3 : رابطه ي من و مادرو پدرم را کتاب خراب کرد .... پدر و مادرم را جو ِ زياد دانستن از خواندن ِ آن همه كتاب گرفت ! من را جو کتابخانه گنده مان گرفت ...
پ ن 4 : پنج شنبه ها روز من است ! بدون پدر و مادر ... بدون سر درد ... بدون آفتاب
پ ن 5 : دوست پسرتان که گذاشت و رفت گريه نکنيد ، تنهايی هم فيلسوفتان نکند . کمی بيشتر آرايش کنيد ، يک نفس عميق بکشيد و سعی کنيد بيشتر در جاهای شلوغ در حال تردد ديده شويد
با تشکر
دوست پسر سابق يکی از شما و دوست پسر بعدی يکی ديگرتان
پ ن 6 : فكر مي کنم زيبايی دخترانه به بالاترين حد خودش رسيده و دارد آخرين زورهايش را مي زند و چاره ای جز افت ندارد ... بعد مي روم مي نشينم روی پله ها و ناخودآگاه زل مي زنم به چيزهايی که تا چند وقت ديگر توی کلیپ کلاسيک ها نشان خواهند داد ...
پ ن 7 :
5:48 عصر
آقای دکتر ماسکشو برداشت و گفت:"عالی شد ... از خود خدا هم محکمتر دوختمش.."
6:10 عصر همان روز
کلاه و بارونی و چتر..
عزيزم اين فقط نم نم بارونه..نه آبشاری از اسپرم.بيچاره بچه ام ترسيده..
7:13 صبح فردا
ــ ببخشيد آقا،از اين شرق تر ندارين؟من آخه خيلی حاليمه!